به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ هر ساله روز آخر تابستان شروع و آغازی برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره مجاهدت های شهدا و خانواده های این عزیزان در هشت سال دفاع مقدس است. هفته دفاع مقدس اگر چه کوتاه اما فرصتی است که به ارزش ها و تلاش ها و مجاهدت های عوامل موثر در شکل دهی و ساماندهی این دانشگاه عظیم پرداخته شود. حقیقتا دفاع مقدس به مثابه یک دانشگاه و یک کلاس درس برای تمام اقشار و سنین مخصوصا جوانان و دانشجویان است. در متن پیش رو که از نظر میگذرانید این بار به مجاهدت زنان و بانوان تاثیرگذار در این اقیانوس عظیم معنوی پرداخته ایم و شما عزیزان می توانید با مطالعه این مجموعه کتب به گوشه ای از عظمت و نقش بانوان تاثیر گذار در جنگ و پشتیبانی آن پی ببرید.
«دایَکهکان ایستادهاند»
کتاب «دایَکهکان ایستادهاند»؛ تاریخ شفاهی مقاومت زنان، دفاع مقدس و پشتیبانی جبههها در غرب کشور که توسط زهره یزدان پناه تحقیق و تدوین شده و انتشارات راه یار وابسته به دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به زیور طبع آراسته گردیده است.
در بخشی از مقدمه کتاب به قلم نویسنده اینطور میخوانیم: «این کار، تلاشی است برای ثبت خاطرات زنان غیرتمند و عفیف غرب کشور در استانهای کرمانشاه، ایلام، کردستان و آذربایجان غربی در دوران دفاع مقدس، مقاومتها و فعالیتهای بیدریغشان در مراکز پشتیبانی جبهه و هنگام بمبارانهای شهری…
پای روایت زنانی نشستم که با ترسیم بخشی هرچند اندک از فضای زندگی توأم با صبر و ایستادگیشان در دوران دفاع مقدس و روزهای دفاع و مقاومت همسر، برادر و پسرانشان در جبهه، روزهای مقاومت و چگونگی فعالیتهای همراه با ایثارشان برای کمک به جبهه را هم ترسیم میکردند. زیر آتش بمبارانها، در دوران جنگزدگی و مهاجرت، زیر چادر با قناعت زندگی کردند و در لحظههای دیدن داغ عزیزان و همشهریها و هموطنانشان مقاوم بودند تا همچنان فعال، در سنگر پشتیبانیهای جبهه و جنگ، پابهرکابِ یاری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی باشند که با خون هزاران شهید آبیاری میشد تا از نهالی تازه به درختی استوار تبدیل شود…»
در برشی از این کتاب نیز اینطور آمده است: «دو برایَه که مسئول آوردن آرد و بردن نانها بودند، بعد از اینکه نانها آماده میشد، با وانت میآمدند نانها را میبردند تا بفرستند جبهه. یکیشان که قدبلندتر بود، میرفت بالای وانت تا نانهایی را که نفر بعدی از پایین میدهد بالا، پشت وانت بگذاردشان روی هم و مرتب بچیندشان. از اینکه تعداد نانها زیاد است، تعجب میکردند.
_ خوشک شرافت، ما یک گونی آرد دادیم بهت؛ اما شما بهقدری نان پختی که از قد من هم زده بالا!
من هم میخندیدم.
_ فقط از آن آردهایی که آوردین نیست؛ از آرد خودمان هم قاتیاش کردم.»
«عزیز خانوم»
کتاب «عزیز خانوم» نوشته فاطمه جعفری، زندگی و خاطرات کبری حسین زاده حلاج از زنان انقلابی کاشان و مادر شهیدان محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش است.
«عزیز خانم» داستان یکی از زنان انقلابی کاشان است. زنانی که مانند مردان و دوشادوش آنان در جنگ ها شرکت کردند و برای پیروزی و موفقیت ایران حاضر شدند از همه چیزشان بگذرند. مال و جان، همسر و فرزند. فرزند که عزیزترین کس است و پاره تن و از چشم عزیزتر و محبوب تر. اما چون همیشه در پس پرده ای پنهان بودند هیچکس به ارزش کارها و فعالیت های آنان پی نبرد و هیچگاه هم به طور شایسته از آنان تجلیل نشد.
فاطمه جعفری به سراغ عزیز خانوم رفته است. زنی که چهار شهید را به ایران تقدیم کرد. چهار پسر او، محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش شهید شدند و او در این کتاب از زندگی خود، از همان لحظه تولدش می گوید و سرنوشتی را بیان می کند که برای او این افتخار را فراهم کرد. مادر چهار شهید بودن.
«به توان شانههایت»
«به توان شانههایت»؛ قهرمانانهای زنانه به روایت طاهره غفوری از زنان فعال در انقلاب اسلامی و پشتیبانی جنگ است که توسط انتشارات راه یار چاپ گردیده است. او در جریان مبارزات انقلاب اسلامی در یزد، با شرکت در راهپیماییها، پخش اعلامیهها و… در نوجوانی فعالیتهایش را شروع کرده است.
بعد از آن نیز با حضور در خیاطخانه و دوخت لباس برای رزمندگان، حضور در جهاد سازندگی و بردن بانوان برای انارچینی، گندم دروکنی و نهالکاری، عضویت در ستاد نماز جمعه، رسیدگی به مجروحان جنگ، رفتن به جبهه، سرپرستی زنان در طرح «ماماروستایی» جهاد و پذیرفتن سرپرستی ندامتگاه در جوانی، ایجاد پایگاه بسیج محله و برگزای کلاسهای مختلف، تهیه جهیزیه برای نوعروسان و ساخت سوئیت برای جوانان، حل مشکلات خانوادگی، تأسیس مؤسسه خیریه بیت الزهرا و رسیدگی به نیازمندان، دوخت ماسک و پخش مواد ضدعفونی کننده و بستههای معیشتی در دوران کرونا و… فعالیتهایش را تا امروز ادامه داده است.
«خانهای برای همه»؛ روایت بدون اغراق و سانسور از زندگی یک مادر
فقط کعبه نیست که خدا در قرآن آن را خانه مردم نامیده یا فقط درِ خانه ائمه(ع) روی همه مردم و همه بیپناهان باز نبوده است، این چیزها میشود در دنیای آدمهای معمولی هم اتفاق بیفتد. داستان خانه خانم منصوره مقدسیان در این کتاب، از این دست خانههاست که خانهاش شده «خانهای برای همه».
مادر هم در این خانه، مادری برای همه است؛ مادری فراگیر و دلسوز که اگر پول هم نمیداشت، بیاعتنا نبودنش به دیگران، بالاخره جوری خودش را نمایان میکرد. اصلاْ «مادری» الگوی خوبی است برای رهبری اجتماعی در محله یا فامیل یا حتی جامعه بزرگ.
خانم منصوره مقدسیان در ظاهر کار خیلی خاصی نمیکند؛ اما ظرافتهای درک او از دیگران، باعث شده ظرفیت آدمها را خوب بشناسد و متناسب با هرکدام جوری دستگیری کند. اینها به این معنی نیست که کار او نمونهای بینقص است و مو لای درز کارش نمیرود، نه. اینها به این معناست که چقدر وقتی مادری بخواهد مادری کند، میتواند رهبری اجتماعی بکند و پیوندهای اجتماعی را تقویت کند و چقدر از این دست مادرها دوروبرمان داریم و قدر نمیدانیم که همین نمونهها، اکسیری هستند برای دنیای تنهاشده و آدمهایی بیکسوکارشده این جهان مدرن. خلاصه اینکه این آدمها خاص نبودهاند، بلکه خاص شدهاند؛ فقط اراده کردهاند که خودشان را بزرگ کنند و جا پیدا شده برای بقیه.
بعد از انتشار کتاب «خانم مربی»، روایت زندگی خانم سعیده صدیقزاده توسط انتشارات «راه یار»، مخاطبان از بخشهایی از کتاب استقبال کردند که راوی بسیار تحتتأثیر تربیت مادرش بوده است. مادر ایشان، خانم منصوره مقدسیان را بعد از چاپ این کتاب پیدا کردیم. «خانهای برای همه» حاصل روایت فرزندان، نوهها، شاگردان، آشنایان و همسایههای منصوره مقدسیان است.
«زنان جبهه جنوبی»
کتاب زنان جبهه جنوبی روایت پشتیبانی جنگ زنان اهواز است که مریم مرادی مصاحبه های این کتاب را گرد آوری کرده و تحقیق و تدوین آن توسط نرگس اسکندری صورت گرفته است. در برشی از کتاب آمدئه است: رزمندگان پنجه به پنجۀ دشمن که میگذاشتند، خروارخروار لباسهای زخمخورده روی دستان کشور باقی میماند. نمیشد که همۀ آنها را دور ریخت. همان دستهایی که با قدرت به لباسها مشت میزدند، حالا باید با ظرافت، نخ و سوزن به دست میگرفتند. لباسها بهدست مادران دوباره زنده میشدند و بههمراه خود، مهر مادری را برای رزمندگان هدیه میبردند. این غیورزنانِ تاریخ، از چایخانه تا زینبیه و حتی از خانههای خود، خیاطخانههایی ساختند و در سرمای جنگ، بر تنِ رزمندگان، پزشکان، بیماران و گاهی هم شهدا لباس نو پوشاندند.
«خیرالنساء»
«خیرالنساء» طرحی از یک زندگی به روایت بانو «خیرالنساء صدخروی» است که توسط انتشارات راه یار به زیور طبع آراسته گردیده است.
«خیرالنسا صدخروی»، با همت و غیرت مثال زدنی، در طول هشت سال جنگ تحمیلی خانه خود در روستای صدخرو سبزوار را تبدیل به پایگاهی برای پشتیبانی جنگ کرده بود. او با تلاش مجدانه و مجاب کردن دیگر زنان روستا، اقدام به پخت نان تهیه مربا از میوهها و محصولات بومی روستا، خیاطی و تهیه لباس برای رزمندگان دفاع مقدس میکردند.
«خیرالنساء» مقاومت را از دل خانه گِلیاش در روستای «صدخرو» سبزوار به جهان صادر کرد. زنی نه شرقی و نه غربی که هر کجا بود رسالتش را انجام داد؛ چه در طول هشت سال دفاع مقدس که چادرش را به کمر بست و برای جبههها مادری کرد و چه امروز که با حوصله، یک قرن زندگیاش را با جزئیات برایمان تعریف کرده تا برای همیشه در دل تاریخ بماند…
بانو خیرالنساء صدخروی، مادر مهربان جبههها آذر 1399 درگذشت.
«گردان نانواها»
گردان نانواها؛ خاطرات مردم خانوک(کرمان) از پشتیبانی دفاع مقدس است که تحقیق و تدوین آن توسط فاطمه ملکی صورت گرفته است.
در بخشی از مقدمه نویسنده آمده است: خانوک، چشمهسار است؛ این را دهخدا میگوید. خانوک، زمینی را گویند که همهجای آن چشمه داشته باشد!
همان روز اول که نام روستا را شنیدم، دستبهدامن موتور جستوجو شدم. از آبوهوا و جمعیت تا محصولاتش را گفته بود: «خانوک شهری در استان کرمان است. در دل شهرستان زرند جا خوش کرده و منطقهای سردسیر به حساب میآید.»
شبهای پاییز را بهزور آلبالوخشکههای تابستان تا نیمهشب بیدار میماندم و از دل خون و مثل انارِ مردم خانوک میخواندم. از روزی که همراه عربنژادها، اسدیها، مهدویها و انصاریهای خانوک قالی بافتم، نان به تنور زدم، قُوَتو بستهبندی کردم، اعلامیه پخش کردم و اسماعیلها را تشییع کردم، وجه تسمیۀ نامش را عمیقاً میفهمم!
چشمه بود که کلزهرا، چریک پیرش شد. همانی که لحظۀ مرگش، حاجقاسم کنارش بود و به جایش، سلام بر اباعبدالله(ع) داد.
وقت حمله، اسماعیلهای خانوک در آب همان چشمهسار غسل شهادت کردند و موقع دفاع، زنان خانوک از دل همان خانهها جوشیدند برای پشتیبانی از مردانشان در جنگ.
خانوک همان جایی است که حاجقاسم شهیدمان در وصفش گفت: «مرحبا به خانوک، مرحبا به مردم خانوک، مرحبا به دینداری مردم خانوک، خانوک حقیقتاً شهر ذیقیمتی است؛ با وضو باید به این شهر وارد شد.»
«حوض خون»
کتاب حوض خون حاصل همکاری دفتر تاریخ شفاهی اندیمشک و واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی می باشد، گروهی از زنان فداکار اندیمشک برای شستن لباس، ملافه، پتو های رزمندگان و شهدا در «بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک» بالغ بر 64 بانو، شروع به شستن پوشاک کردند. در این حین اتفاقات وحشتناکی را که می دیدند مانند قسمت هایی از بدن شهدا و مجروحان که لا به لای لباس ها و پتو ها پیدا می شد را بازگو می کنند.
این کتاب می تواند شما را درباره جنگ متحول کند و تاثیر بسازی در قلب و ذهن شما به یادگار بگذارد. این اثر با تلاش گروهی از بانوان اهل قلم همچون فاطمهسادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر، مهناز الفتیپور، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی، تحقیق و تدوین و تثبیت شده است و ۶۴ داستان این اثر جنگ را در عمیقترین لایه به مخاطب معرفی میکند.
در قسمتی از این کتاب آمده است: «زیر نور لامپ حوضهای پر از خون را دیدم. هر روز آن صحنهها را میدیدم. ولی آن بار، توی تاریکی و سکوت شب، خیلی عجیب و دردناک بود. سرخی خون زیر نور لامپ برق میزد. نمیخواستم باورش کنم. چند بار چشمهایم را بازوبسته کردم. بهجای آب تلألؤ خون را میدیدم. جگرم سوخت. دیدم ننهغلام و زهرا هم مثل من روی حوض خون ماتشان برده.»